داستان زندگی

ساخت وبلاگ
دوستان از من خواستند از زندگی شکمی بنویسند.الحمدلله. زندگی بد نیست. شب ها گشنه نمی خوابم. البته شبها که اصولا اصلا نمیخوابم. ولی کلا هروقت بخوابم گشنه نمیخوابم. خدایا شکرت. اینجا سیستم "از تولید به مصرفه".  یعنی ما همین‌جا می‌خوریم و همین‌جا آروق می‌زنیم و سکسکه می‌کنیم و گلاب به روتون همین‌جا هم می‌ریم دست به آب. خیلی هم راستش، یعنی که این‌جوری که به نظر میاد، بد نیست. فعالیت بدنی هم دارم. بیشتر شنا میکنم. چند هفته پیش خانم پرستاره گفت اندازه یک استخر پنجاه متریِ استاندارد المپیک آب هست اینجا. راست میگه. من هم از امکانات بهترین استفاده رو می‌کنم. شنیدید میگم بچه به دنیا میاد خودش شنا بلده؟ همینه دیگه. شما هم نه ماه تمرین کنید اندازه ما یاد می‌گیرید.  انواع مختلف شنا رو کار می‌کنم. مامان بیشتر شناهایی که تمرکزشون روی حرکت دست هست رو دوست داره (کرال سینه و پشت). پروانه و قورباغه که میرم شروع می‌کنه غر زدن. کلا این مامان با ورزش پای من مشکل داره. داستان زندگی...
ما را در سایت داستان زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6hannah-goli4 بازدید : 230 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 13:25

من هنوز اسم مشخصی ندارم. حالا یه توافق تقریبی بین بابا و مامان روی اسم "حنا" صورت گرفته، ولی هنوز صد در صد نیست. داستانش خیلی طولانیه.بابا همش کله‌اش توی کامپیوتره. یا داره کار می‌کنه، یا اخبار می‌خونه یا این مقالات علمی ضد و نقیض. اول‌ها یه مقاله خونده بود که بچه چندماه اول، هم شبیه قورباغه است و هم ژن‌هاش و دست و پاش و این‌ها واقعا مثل دست و پای قورباغه کار می‌کنه. حالا نمی‌دونم این نتیجه‌ی تحقیقاتِ خفنِ کدوم دانشمند بی‌کاری بوده، ولی در هر صورت که جناب بابا اسم منو گذاشته بود "قوری"! بعد چون مامان خیلی اصرار داشت که اسم بچه باید اسم خدا پیغمبر باشه بابا بهم می‌گفت قورعلی یا قورالله (یعنی قورباغه‌ی خدا)، یا "ماشاءالله قوری" . ظاهرا دوستِ خدابیامرزدایی احمد اسمش رو گذاشته بودند "ماشاءالله حسین" که یه وقت چش نخوره تلف بشه، بابا هم می‌گفت فعلا به بچه بگیم ماشاءالله قوری. بالاخره که بعد از کلی حرص و جوش مامان که "بابا بچه اسم حسابی می‌خواد" و "بچه‌ام ناراحت میشه"، بابا سوئیچ کرد به اسم "دی‌نی". قرار شد تا اسم مناس داستان زندگی...
ما را در سایت داستان زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6hannah-goli4 بازدید : 205 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 13:25

بابا سرش رو آورده کنار گوش من و میگه: مامانت به خاطر خانواده چاقو خورده. جانباز راه خانواده است،خیلی باید قدرش رو بدونی،این رو هیچ وقت فراموش نکن... داستان زندگی...
ما را در سایت داستان زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6hannah-goli4 بازدید : 215 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 13:25

نما: داخلی. بابا در حال عوض کردن پوشک.[بابا زیر لب خطاب به من غر میزنه] بچه چقدر چیز خوردی که نصف وزنت رو خرابکاری کردی؟[من] گریه+ دست و پا زدن[بابا داد میزنه] اون پستونکش رو یکی بیاره. بدو! بدو![من] گریه‌ی بلندتر. [بابا با صدای بلند خطاب به من] بچه کر شدم آروم‌تر. دارم عوضت میکنم. چی‌کار کنم دیگه. چه گرفتاری شدیم‌ها![بابا بلند داد می‌زنه] پس چی شد اون پستونک. بابا یکی بیارتش! گلوی این بچه پاره شد از بس داد زد!مادر برزگ سراسیمه به اتاق می‌رسه. بابا پستونک رو به سرعت می‌گیره و در دهان من می‌گذاره. گریه من تمام میشه.[بابا با صدای آروم] خدا بیامرزه پدر و مادر اونی که پستونک رو اختراع کرد.[مادربزرگ] واقعا بیامرزدش. به پستونک میگن مادرِ دوم ...[من توی دلم] این رو دیگه کجای دلم بگذارم. مادر دوم!برای شادی روحیه خودم "مادرِدوم" رو ول می‌کنم و ترکیب جیغ-گریه-دست و پا زدن رو که بابا خیلی دوست داره  از سر می‌گیرم . داستان زندگی...
ما را در سایت داستان زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6hannah-goli4 بازدید : 230 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 13:25

بابا میگه: "بچه‌ها همشون دنیا که میان قیافه‌شون عین همه. همه‌شون شکل "جن" هستند!"حالا حتما فک میکنه خودش همین الان چه براد پیتی از آب دراومده که به قیافه من ایراد میگیره. داستان زندگی...
ما را در سایت داستان زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6hannah-goli4 بازدید : 215 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 13:25

بابا میگه فرق بچه‌ی خود آدم با بچه‌ی مردم اینه که شیرخشک بچه‌ی خودت را نباید قایمکی بری بخوری. می تونی هروقت دلت خواست بری سرِ قوطی شیرخشک و هرچی هم خواستی بخوری. بابا اول شیرخشک‌ها رو خودش تست می‌کنه و اگر تایید شد (یعنی خوشمزه بود)‌می‌گذاره که بازم ازش بخریم. این کارش  صددرصد مورد تایید منه.  واقعا هیچ‌کی به فکر ما دی‌نی ها نیست. درسته که تغذیه مهمه ولی خوب مزه هم باید یه حداقل‌هایی رو داشته باشه دیگه، مگه نه؟بعضی این شیرخشک‌ها این‌قدر بدمزه‌اند که اگر به بچه‌گربه بدی به‌جای میو میو صدای زرافه از خودش در میاره،ما که دی‌نی هستیم که دیگه هیچی! داستان زندگی...
ما را در سایت داستان زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6hannah-goli4 بازدید : 220 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 13:25

بابا اعتقاد داره که دلیل این‌که دی‌نی‌ها با نمک هستند اینه‌ که جیغ و گریه‌هاشون قابل تحمل بشه، و هم‌چنین وسط ‌شب بیدارکردن اطرافیانشون، و سر ناهار و شام احتیاج به عوض کردنشون و هزارتا چیز دیگه. بابا میگه اگه دی‌نی‌ها بانمک نبودند ۹۰٪ شون در اثر پرتاب شدن به بیرون پنجره، به خصوص در ساعات پس از نیمه‌شب، کشته می‌شدند.

این رو بابا دیشب حوالی ساعت سه‌‌ی بعد از نصف شب در حالی که من رو عوض می‌کرد می‌گفت.



داستان زندگی...
ما را در سایت داستان زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6hannah-goli4 بازدید : 212 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 13:25

بنده رو همه چی صدا می‌کنند الا اسم خودم. اسامی بنده تا به امروز:فندق (مامان اعتقاد داره من شکل فندقم)هات داگ (چون بابا اعتقاد داره که میشه من رو لای نون ساندویچی گذاشت و خورد)دی‌نی (چون دی‌نی ‌ام دیگه)موش موشک (وقتی از حموم بیرون میام و صد دور حوله دورم پیچیده شده و یک کلاه هم از بالا،‌ به طوری‌که فقط چشام پیداست)گل‌پسر (بابا اعتقاد داره من اون‌قدر دختر خوبیم که به مقام گل‌پسری رسیدم)گل‌گاوزبون (وقتی زبونم رو در میارم)بی‌دندون (وقتی می‌خندم و لثه‌هام  پیدا می‌شه)یه وکیل خوب سراغ دارید زبون ما رو بفهمه و  از حق ما دی‌نی‌ها دفاع کنه؟  داستان زندگی...
ما را در سایت داستان زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6hannah-goli4 بازدید : 208 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 13:25

دیشب حوالی ساعت ۳-۴ صبح از خواب بیدار شدم و آروم و بی‌صدا توی نور کمرنگ چراغ‌خواب با خودم خلوت کردم. خداییش بچه به این گلی تو دنیا کسی دیده؟؟ هردی‌نی دیگه‌ای بود زمین و زمان رو به هم دوخته بود. ولی من همون‌جوری که توی گهواره به پشت خوابیده بودم  ساکت و آروم داشتم به بدبختی‌هام فکر می‌کردم. فکر کنم یکی دوبار بی‌اختیار دستام رو تکون دادم که خورد به دیواره‌ی گهواره و  حس کردم بابا بیدار شده. قصد نداشتم بیدارش کنم، واقعا بی‌اختیار بود. بابا اول صبح دو سه تا جلسه مهم داشت و شب قبل هم چون من تا خیلی دیر وقت خواب نمی‌رفتم مجبور شده بود تا ۲:۳۰ اینا بیدار بمونه تا کارهای جلسه‌ها رو تموم کنه.چند لحظه بعد فهمیدم که بابا داره کورمال کورمال و خیلی آهسته میاد طرف گهواره ببینه من بیدارم یا نه. بعد همون‌طور آروم رسید بالای گهواره. صورت من رو نمی‌دید ولی من صورتش رو به خوبی توی نور چراغ‌خواب می‌دیدم. بابا یک لحظه ساکن سرجاش وایساد ببینه من حرکتی می‌کنم یا نه. بعد سرش رو آروم آورد پایین و هی داشت دقت می‌کردببینه چشم‌های من بازه یا نه. بالاخره سرش رو به حد کافی پایین آورد که تونست چشم‌های من ر داستان زندگی...
ما را در سایت داستان زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6hannah-goli4 بازدید : 188 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 13:24

کتاب خواست‌گاه گونه‌ها اثر دی‌نی.از بدو تولد تا به حال این گونه‌ها رو در این دنیا کشف کرده‌ام. این جدول به تدریج کامل می‌شود: گروه ۱-مهربانیان (اکثر خانم‌ها به این گروه تعلق دارند. نام‌های دیگری هم در متون آمده که از ذکر آن‌ها معذوریم) ۱-الف: بی‌آرایشیان چادُریان باروسریان بی‌روسریان ۱-ب:غلیظ آرایشیان (گریه می‌کنم)۲- خِشانَتیان (همچنین نامیده‌ می‌شوند: جِدّیان، اکثر آقایان به این دسته تعلق دارند) ۲-الف: بی‌ریشیان ۲- ب: نیم‌ریشیان (بدون استثنا گریه می‌کنم) ریش‌پروفوسوریان سیبیلیان ریش ستاریان ریش اما ‌بی‌سیبیلیان چانه‌ریشیان ۲-ج: تمام‌ریشیان اندک‌ریشیان (ته‌ریشیان) اندازه‌ریشیان  انبوه‌ریشیان (بلند ریشیان)۳- ماسک به صورتیان (چون صورت دیده نمی‌شود بر اساس موی‌ِ سر دسته بندی می‌شوند) ۳-الف:‌ مو بر سریان (یا زلفیان) ۳-ب: کله کچلیان ۳-ج: نیمه کچلیان۴- مامانیان آنان‌که شب تا به سحر بر بالین من بیدارند. شامل مامان، مامان‌جون (مامانِ مامان)، مامان‌جونی (مامانِ بابا)، عمه‌الهام و عمه نسرین۵- بابائیان (همچنین نامیده‌ می‌شوند: شهربازی داستان زندگی...
ما را در سایت داستان زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6hannah-goli4 بازدید : 218 تاريخ : دوشنبه 27 دی 1395 ساعت: 13:24